دو روز در یه پست
وای وای وای
عارفه منو میبخشی اینقد دیر کردم؟
خیلی سرم شلو غه برای همین چند روز رو تو یه پست میزارم
١٩/٥/٩٠
امروز خیلی غیر معمول نبود تنها چیزی که میتونم اشاره کنم کمی شیطون شدنت و من مجبور
شدم برای اولین بار با کامپیوتر سرگرمت کنم
خدایا مرا ببخش
داداشیت ٢٢/٥/٩٠
٢١/٥/٩٠
امروز رو هر چی بگم کم گفتم
امروز رفتیم باغ وحش
تازه به ابتکار بابایی کلی کاهو ی پلاسیده گرفتیم و یک عدد موز و تعدادی قند
راستی خواهر جون امروز محمد رضا هم اومد که به همگی «حتی خودم و مامان و بابام هم که از
سنمون خجالت نمیکشیدیم»هم خیلی خوش گذشت
حیف که دوربین دیجیتال نداریم
در ادامه با تعارف بابای محمد رضا به خونه ی اونا رفتیم و از اونجایی که محمد رضا یه اندازه ی یک کوه اسباب بازی داره!شما بسی کیف کردی عزیزم
بابایی و بابای محمد رضا هم که تازه هم دیگه رو گیر اوردن از افظار تا خود ساعت ٣٠/١١شب
باهم حرفیدن
داداشیت٢٢/٥/٩٠
خدافظ